جدول جو
جدول جو

معنی کنار جستن - جستجوی لغت در جدول جو

کنار جستن(بِ کَ دَ)
گوشه گرفتن. (آنندراج) :
کسی گیرد آرام دل در کنار
که از صحبت خلق جوید کنار.
سعدی.
، وداع کردن، در بر کشیدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کنار جستن
گوشه گرفتن
تصویری از کنار جستن
تصویر کنار جستن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کام جستن
تصویر کام جستن
در طلب آرزو برآمدن، در تحصیل کام و مراد کوشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کناره جستن
تصویر کناره جستن
کنایه از کناره گرفتن، دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پناه جستن
تصویر پناه جستن
پناهیدن، پناهنده شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کران جستن
تصویر کران جستن
دوری گزیدن از خلق، گوشه گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کار بستن
تصویر کار بستن
عمل کردن، به کار بردن، برای مثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸)، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
(ظَ فَ نُ / نِ / نَ دَ)
طلب نام و آوازه کردن. شهرت طلبی، طلب جاه و مقام کردن. منصب طلبی. نام جوئی
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ دَ)
مراد خواستن. آمال و امانی طلبیدن. عیش و عشرت خواستن:
خور و خواب و آرام جوید همی
وزان زندگی، کام جوید همی.
فردوسی.
گهی نام جست اندر آن گاه کام
جوان بد جوان وار برداشت گام.
فردوسی.
کام خود از بخت خود نیابد هرگز
هرکه ز خلق جهان نجوید کامت.
مسعودسعد.
کام جوئیم و نپرسیم خبر از فرسنگ
زانکه این است همه ره روش باخطران.
سنائی.
خاقانی از این طالع خود کام چه جوئی
کو چاشنی کام به کامت نرسانید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
اعمال. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). استعمال. (زوزنی). ایجاف. (ترجمان القرآن). بعمل آوردن. (آنندراج). بجای آوردن. اجرا کردن. عمل کردن فرمانی را:
توانی بر او کار بستن فریب
که نادان همه راست بیند وریب.
ابوشکور.
چون فیروزبن یزدجرد بپادشاهی بنشست و ملک روم بر وی مسلم شد سیرت نیک کار بست و داد کرد و بیست و هفت سال اندر ملک بود. (ترجمه طبری بلعمی). پس بفرمای تا هر سلاحی را جداگانه کاربندد (سپاهی) تا بدانی که از کار بستن هر سلاحی چه داند پس آن مقدار که دانش او بینی و مردی، او را روزی بنویس. (ترجمه طبری بلعمی).
آنکه گردون را بدیوان برنهاد و کار بست
و آن کجا بودش خجسته مهر آهرمن گراه.
دقیقی.
خنجر بیست منی گرزۀ پنجاه منی
کس چنو کار نبسته است بجز رستم زر.
فرخی.
احمد ترا به جای پدر است مثالهای وی را کار بند. (تاریخ بیهقی ص 361).
ای خرد پیشه حذر دار از جهان
گر بهوشی پند حجت کاربند.
ناصرخسرو.
در صبر کار بند تو چون مردان
هم چشم و گوش را و هم اعضا را.
ناصرخسرو.
تا کار بندی این همه آلت را
در مکر و غدر و حیله و طراری.
ناصرخسرو.
کسی که خنجر پولاد کار خواهد بست
دلش چو آهن و پولاد باید اندر بر.
مسعودسعد.
نه هر که باشد چیره براندن خامه
دلیر باشد بر کار بستن خنجر.
مسعودسعد.
و داناآن مر قلم را آلتی نهاده اند به دیدار حقیر و به یافتن آسان ولیکن نبشته اش با مرتبت، و کار بستن دشوار. (نوروزنامه). تیر و کمان سلاحی بایسته است و مر آن را کار بستن ادبی نیکوست. (نوروزنامه). صواب در آن دیدیم که سنت عمر بن خطاب را کار بندیم و خلافت بشوری افکنیم. (مجمل التواریخ و القصص).
دانشت هست کار بستن کو؟
خنجرت هست صف شکستن کو؟
سنائی.
و حسب شریف پادشاه آن لایقتر که از عهدۀ میعاد بیرون آید و حسن عهد کار بندد. (سندبادنامه ص 320).
گفتن ز من از تو کار بستن
بیکار نمیتوان نشستن.
نظامی.
شه آسایش خواب را کار بست
دو لختی در آن چار دیوار بست.
نظامی (از آنندراج).
همان رسم دیرینه را کاربند
مکن سر کشی تا نیابی گزند.
نظامی.
بیاموزم ترا گر کار بندی
که بی گریه زمانی خوش بخندی.
نظامی.
باید که ختنه کنی خویشتن را و شرع کار بندی. (فارسنامۀ ابن البلخی). ووصیت هاء او را که در آن عهود است کار بست... و آنچ او را اختیار آمد از آن بر میگزید و کار می بست. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88). و شرع کار بندی و بنی اسرائیل را نیکوداری. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 54).
چون شنیدی کاندرین جوی آب هست
کور را تقلید باید کار بست.
مولوی.
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز.
سعدی.
مرا هوشی نماند از عشق و گوشی
که قول هوشمندان کاربندم.
سعدی (طیبات).
هر علم را که کار نبندی چه فایده
چشم از برای آن بود آخر که بنگری.
سعدی.
زصاحب غرض تا سخن نشنوی
که گر کار بندی پشیمان شوی.
سعدی (بوستان).
چه حاجت درین باب گفتن بسی
که حرفی بس ار کار بندد کسی.
سعدی (بوستان).
چنان حکمت و معرفت کار بست
که از امر و نهیش درونی نخست.
سعدی (بوستان).
قول حکما را کار بستم که گفته اند: از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم. (گلستان سعدی). و گناه از من است که قول حکما را کار نبسته ام. (گلستان سعدی). ترسیدم از بیم گزند خویش آهنگ هلاک من کنند، پس قول حکما را کار بستم. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
رخصت یافتن. اجازت گرفتن برای دخول بنزد شاه یا امیری:
بر درگهش نشسته بزرگان و مهتران
ازبهر بار جستن و بر ما گشاده در.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(چَ رَ تَ)
بستن زنار بر کمر. (از فرهنگ فارسی معین). معروف. (آنندراج). زنار پوشیدن:
وآنکه زنار برنمی بندد
همچو من روز و شب به تیمارند.
ناصرخسرو.
... بوذاسپ در ایام (طهمورث) بیرون آمد و دین صابیان آورد و این دین پذیرفت و زنار بست و آفتاب را پرستید. (نوروزنامه).
روم ناقوس بوسم زین تحکم
شوم زنار بندم زین تعدی.
خاقانی.
او خلع طاعت کرده است و همان زنار زراتشتی بر میان بسته و با مسلمانان جور و و استخفاف می کند. (تاریخ طبرستان).
مرا حیرت بر آن آورد صد بار
که بندم در چنین بتخانه زنار.
نظامی.
وزجهود و از جهودان رسته ایم
تا به زنار این میان را بسته ایم.
مولوی.
گشا ای مسلمان به شکرانه دست
که زنار مغ بر میانت نبست.
سعدی (بوستان).
گر مرید صورتی درصومعه زنار بند
ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش.
سعدی.
زنار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زآنکه خرقه بر سر زنار می کنم.
سعدی.
ظهوری دگر راهزن زلف کیست
که زنار می بندند ایمان ما.
ظهوری (از آنندراج).
- زنار بستن زنبور، کنایه از لانه و آشیانه بستن زنبور. (آنندراج). کنایه از آشیانه ساختن زنبور عسل. (فرهنگ فارسی معین) :
این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی پوشد و زنار ببندد زنبور.
سعدی.
، آویختن زنار از گردن. (فرهنگ فارسی معین)، در اصطلاح زنار بستن، عقد خدمت یعنی در زبان اهل اشارت به بستن بند خدمت و طاعت محبوب حقیقی است در هر مرتبت. شاعر گوید:
بیزار شدم ز نقش اغیار
زنار به عشق یار بستم
بی باده بباد می رود عمر
ناقوس بزن که می پرستم.
چنانکه در وضع اول که زنار موضوع گشته نشان خدمت و طاعت بوده است. و زنار مذموم تعلق و دلبستگی به دنیا است و زنار محمود کمر خدمت و طاعت بستن است...
دوشم به خرابات ز ایمان درست
زنار مغانه بر میان بستم چست
شاگرد خرابات ز بدنامی من
رختم بدر انداخت خرابات بشست.
؟ (از فرهنگ مصطلحات عرفا).
زنار بند باده چو مینای نیمه شو
یعنی ز دل برسم ره می فروش باش.
سیادت (از آنندراج).
رجوع به زنار و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
پل، مورخ فرانسوی بسال 1858 میلادی در سن میشل دشابریانو از ایالت آردش متولد شد و بسال 1928 در استراسبورگ درگذشت. پل ساباتیه ابتدا کشیش بود و سپس عمر خود را وقف تحقیق در تاریخ مذهب فرانسیسکن (پیروان طریقه ای که سن فرانسواداسیز در سال 1215 میلادی بنا نهاده) نمود و کتب متعددی در این زمینه انتشار داد
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ زَ دَ)
دوری کردن. عزلت جستن:
نه قوتی که توانم کناره جستن از او
نه قدرتی که به شوخیش در کنار کشم.
سعدی.
عیسی به عزلت از همه عالم کناره جست
محبوبش آرزوی دل اندر کنار کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کران جستن
تصویر کران جستن
گوشه گرفتن دور گزیدن از خلق: (از صحبت خلق امان بجستی از قربت شه کران بجستی) (تحفه العراقین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پناه جستن
تصویر پناه جستن
پناهیدن پناه گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار بستن
تصویر کار بستن
استعمال کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کام جستن
تصویر کام جستن
در طلب آرزو اقدام کردن بجستجوی مراد بر آمدن: (وحشی، اگر طالبی بر در احمد نشین کام از آنجا بجوی نام از آنجا طلب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نام جستن
تصویر نام جستن
نام و آوازه طلب کردن شهرت طلبیدن، طلب جاه ومقام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کستی بستن بستن زنار به کمر، آویختن زنار از گردن، یا زنار بستن زنبور آشیانه ساختن زنبور (عسل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کناره جستن
تصویر کناره جستن
دوری کردن اعتزال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنار بستن
تصویر زنار بستن
((~. بَ تَ))
کنایه از کافر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار بستن
تصویر کار بستن
((بَ تَ))
استعمال کردن، عمل کردن، به جا آوردن، اجرا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کار بستن
تصویر کار بستن
اجراء
فرهنگ واژه فارسی سره
فارغ شدن، به حاشیه رانده شدن
فرهنگ گویش مازندرانی